دکتر امیرحسن قاسمینژاد تفرشی
بیشتر مردم جهان انتظار دارند رفتار بشر قرن بیست و یکم در عرصه روابط بینالملل بر مبنای اصول اخلاقی، متمدنانه، قانونمند و یافتن راهحلهای برد-برد باشد، ولی با تاسف باید اعتراف کرد که وقایع دو دهه نخست این قرن نشان داده است که جهانبینی حاکم بر روابط بینالملل کماکان بر مبنای اولویت تحمیل قدرت و استفاده از زور استوار است.
فرهنگی که در آن طرف زورمند تر خود را مجاز میداند برای رسیدن به اهداف خود به هیچ تعهد اخلاقی یا حقوقی پایبند نباشد.
چند نمونه که در قرن بیست و یکم واقع شدهاند، شواهد لازم و کافی برای گزاره فوق ارایه میکند:
- اشغال عراق و افغانستان توسط جرج بوش پس از فجایع انجام شده توسط اتباع عربستان سعودی در یازده سپتامبر.
- حمله به لیبی زمانی که معمر قذافی در پی عادیسازی روابطش با غرب بود.
- حمایت از گروههای تروریستی همانند پ کا کا و مجاهدین خلق ایران پس از تغییر نام و نشان(ری برندینگ)
- مسلحکردن گروههای سنی و بعثی بعد از اشغال عراق که منجر به قدرت گرفتن داعش شد.
- مسلحکردن مخالفان اسد علیه حکومت سکولار وی در سوریه.
- کودتا علیه نخستین رییسجمهور منتخب مصر زمانی که هیلاری کلینتون سکان دار سیاست خارجی آمریکا بود.
- قتلهای پهبادی آمریکا در یمن و پاکستان در دوران اوباما.
- پس گرفتن جزیره کریمه پس از دو انقلاب مخملی در اوکراین که در دوران پوتین صورت گرفت.
- خروج یک جانبه از معاهدههای بینالمللی از جمله معاهدههای نظامی استراتژیک و معاهدههای زیستمحیطی، برجام و
اعمال تحریمهای حداکثری توسط “دونالد ترامپ” که منجر به کمبود دارو در شرایط کرونا شد.
موارد فوق بهحتم با اصول اخلاقی مورد توافق و باور شهروندان دنیای مدرن منطبق نیست، ولی با فرهنگ بیشرمانهای انطباق دارد که در بازیهای قدرت بینالمللی حاکم است.
سخنان شفاف “امانوئل مَکرون” در مورد کمک به حکومت نظامی مصر بدون توجه به مسایل حقوق بشری و ابراز علاقه مکرر و جدی دونالد ترامپ که تاکید کرده بود “من نفت دوست دارم” برای آنانکه با این فرهنگ آشنایی دارند، تعجب برانگیز نیست.
نتیجه این فرهنگ در روابط بینالملل نوعی بازی است که طرفهای آن در دو وضعیت قرار میگیرند:
الف ) یکی از دو طرف، قدرت کافی برای استفاده از زور برای تامین منافع مورد نظر خود بدون پرداخت هزینه سنگین را دارد.
ب) دو طرف تصور میکنند در صورت استفاده از زور، با هزینه غیرقابل توجیه مواجه خواهند شد.
حمله به عراق پس از یک دهه تحربم در شرایط منطبق با حالت “الف” صورت گرفت. ابر قدرتی همانند آمریکا برای حمله به کشوری دیگر خود را نیازمند به تبعیت از قوانین بینالمللی یا مجوز از سازمان ملل متحد ندید و با واکنشی از سوی سایر قدرتها نیز مواجه نشد.
در ارتباط با ایران اما به نظر میرسد دیدگاههای تصمیمگیرندگان مختلف در دولتهای آمریکایی و اروپایی، چین، روسیه و ایران در مورد واقعیتهای موجود اختلافهایی وجود دارد. به نظر میرسد همه طرفهای ذی نفع در برجام بر این باورند که ایران (با توجه به اینکه 30 سال است خود را برای جنگ آماده میکند همانند جنگی که در ابتدای انقلاب به او تحمیل شد) این توان را دارد که در صورت تحمیل شرایط ناعادلانه، هزینههای غیر قابلتحملی به دشمنان خود وارد کند.
خودداری آمریکا در پاسخ دادن به قدرتنماییهای ایران در ساقطکردن یکی از پیشرفتهترین پهبادهای آمریکایی نشانهای از این واقعیت است. از سوی دیگر، خویشتنداری ایران در ارتباط با قتل ژنرال “قاسم سلیمانی” در سفری برای دیدار با مقامهای دولت عراق نشان میدهد که طرفها به خوبی آگاهند، طرف مقابل قادر به تحمیل چه میزان هزینه است.
گروهی از سیاستمداران آمریکایی بر این باورند که اعمال زور از طریق جنگ اقتصادی میتواند ایران را به پذیرش خواستههایشان مجبور کند و توافق دیپلماتیک دولت اوباما و سایر قدرتهای جهانی با ایران با جهانبینی ایشان انطباق نداشت.
در ظاهر، اعمال زور علیه ایران همانند اعمال زور علیه عراق، مصداقی از شرایط نوع اول به نظر میرسید و تیم جمهوریخواه ترامپ اطمینان داشتند که با صرف هزینهای ناچیز تحمیل خواستههای آمریکا امکانپذیر است. ایشان بر این باور بودند که تحریمهای اعمال شده علیه ایران کامل نبوده است و تصور میکردند در صورت اعمال تحریمهای “حداکثری”، نارضایتی در ایران و شوک تحققنیافتن خواستههایی که در اثر برجام در جامعه عمومیت و افزایش پیدا کرده بود به سقوط یا تسلیم حکومت ایران خواهد انجامید.
از این رو، نئو کانسرواتیوهایی که همراه با دونالد ترامپ حکومت آمریکا را دوباره بهدست گرفتند، برای خارجشدن از معاهدهای که اندکی قبل توسط رییسجمهور آن کشور و همه قدرتهای بینالمللی و سازمان ملل وبا تایید آژانس بینالمللی انرژی اتمی در حال اجرا بود، تعارف به خرج ندادند.
تیم ترامپ در نخستین فرصت تحریمهایی را اعمال کرد که ظرف مدت کوتاهی منجر به کاهش شدید ارزش ریال و افزایش شدید قیمتها شد و قدرت خرید طبقات ضعیف را تا چهار برابر کاهش داد.
هرچند ایران تاکید کرده بود که در صورت قطع درآمد ایران در خلیج فارس واکنش خصمانهای نشان خواهد داد، سایر قدرتهای باقیمانده در برجام موفق شدند ایران را متقاعد کنند که از خود خویشتنداری نشان دهد.
مشکلات ایران در انطباق با شرایط جدید بهویژه در ارتباط با ارزشگذاری سوخت، علایم امیدوارکنندهای برای تیم ترامپ آشکار کرد و ناآرامیهای خونین باعث دلگرمی نئوکانسرواتیوها شد، اما پس از دوسال، هنگام وداع ترامپ با کاخ سفید، در نهایت نتایج مورد نظر بهدست نیامد.
ضربه واردشده به اقتصاد ایران، حتی با ضربه مضاعف کرونا، نتوانست نتایج سیاسی مورد نظر را ایجاد کند. ایران توانست یک چهارم قدرت از دست رفته ریال را باز یابد و آرام آرام با افزایش حقوق پایه کارگران، دستکم حقوق را ظرف دو سال 70 درصد افزایش دهد. انتظار میرود فروردین 1401، یعنی حدود 7 ماه دیگر، قدرت خرید ضعیفترین طبقات به میزان قبل از تحریمهای حداکثری نزدیک شود.
طی این دو سال، تحریمهای تسلیحاتی علیه ایران توسط دولتهای پایبند به برجام نیز لغو شد و دولت بایدن زمانی قدرت را بهدست گرفت که شاهینهای آمریکایی راههای بیشتری برای پیگیری اهداف خویش نداشتند.
دولت دمکرات بایدن همانطور که انتظار میرفت وعده بازگشت آمریکا به برجام و سایر معاهدات بینالمللی را داده بود، ولی 6 دور مذاکرات که در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی انجام شد، نتایج قطعی به بار نیاورد.
در شرایط کنونی که انتقال قدرت به ابراهیم رئیسی در جریان است و حکومت ایران یکپارچگی بیشتری دارد، برای دولتهای ایران و آمریکا دو سناریو قابل تصور است:
یکی اینکه آمریکا به تحریمهای اعمالی بر ایران ادامه دهد تا ایران را مجبور به پذیرش خواستههای بیشتری کند. این سناریو برای ایران که سختترین شرایط را پشتسر گذاشته است قابلقبول نخواهد بود و در کم تنشترین سناریو، موجب دوری بیشتر ایران از غرب و تحلیل کامل اقتصاد ایران در اقتصادهای چین و روسیه خواهد شد که البته برای اروپاییان ذی نفع دردناکتر از آمریکا خواهد بود. در بدترین شرایط، این اتفاق منجر به برخورد نظامی خواهد شد که خسارتهای قابلتصوری در بر خواهد داشت.
از آنجا که این سناریو برای همه هزینه کمتر و سود بیشتری در پی دارد، بیآنکه گرفتار برداشتی رمانتیک از واقعیت جهان زورمدار شویم، در مییابیم در صورت غلبه عقلانیت،
بهترین نتیجه بازی کنونی توافق است.
نظرات مطرح شده در این مصاحبه نظر شخصی نویسنده مقاله است و لزوما بیانگر نظر ژورنال ایرانیان کانادا نمی باشد.