دوقطبی‌سازی بر چهره جامعه چنگ می‌‌کشد؛ چه کسانی از دو‌قطبی‌سازی سود می‌برند؟

1

مازیار شیبانی‌فر

شرح گزارش:

دوقطبی‌سازی یکی از اصطلاحاتی است که در سال‌های اخیر بسیار گفته و نوشته شده است. جدا از مفاهیم فلسفی و سیاسی، در عمل وقتی میان گروه‌های مختلف جامعه گسست فرهنگی به‌وجود می‌آید دو قطبی‌ها سر برمی‌آورند.

قطبی‌سازی یا تضادهای مجادله‌برانگیز جامعه ایرانی دست‌کم در یک‌صد سال اخیر، ناشی از شرایط سیاسی کشور بوده است. شرایط بی‌ثبات‌کننده ناشی از حکومت‌های اقتدارگرایی که همواره «خودی و غیرخودی» ساخته‌اند.

انقلاب سال ۵۷ در ایران را می‌توان نقطه عطف قطبی‌سازی جامعه ایرانی معرفی کرد؛ بزنگاهی که باعث شد گروهی از مردم با استفاده از برچسب «ضد انقلاب» کار را از بحث و جدل عبور دهند و به مرحله خشونت بی‌حد و حتی کشتن مخالفان یا دگراندیشان برسانند.

از دیگر پی‌آمدهای بروز انقلاب اسلامی در ایران،‌ گسترش پدیده مهاجرت بوده است. استفاده ایرانی‌ها از فرصتِ تغییرِ محلِ زندگی چنان گسترده است که اکنون نزدیک به یک دهم جامعه ایرانی خارج از کشور زندگی می‌کند. موضوعی که با توجه به میزان جمعیت، شاید در کمتر کشوری بتوان سراغ گرفت!

پس از انقلاب، مهاجران ایرانی در دو دسته کلی جای گرفته‌اند؛ گروهی که هیچ بستگی یا وابستگی نسبت به حکومت ندارند و با انگیزه‌های مختلف تن به مهاجرت داده‌اند و گروه دیگری که با برخورداری از رانت‌های مختلف حکومتی یا وابستگی به مقام‌های ارشد تا مدیران پایین‌دست نظام اسلامی در خارج از ایران زندگی می‌کنند.

اختلاف‌نظرهای سیاسی از یک سو و کشمکش‌های میان رانت‌خواران و آقازاده‌های مهاجر با مردمی که خسته از آشفتگی‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مهاجرت را برگزیده‌اند از سوی دیگر، در سال‌های اخیر تبدیل به نبردی دایمی میان جامعه ایرانیان مهاجر و دو قطبی‌سازی‌های عمیقی شده است که هر روز بر چهره جامعه ایرانی چنگ می‌زند.

در جایی همانند کانادا که بر اساس آمار وزارت امور خارجه ایران ۴۰۰ هزار و بر اساس آمارهای نه‌چندان رسمی در این کشور بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار ایرانی‌تبار زندگی می‌کنند، جایگاه رانت‌خواران و آقازاده‌ها در نظر مردم مشخص و نفرت به آنها آشکار است، اما فعالان سیاسی یک گروه دیگر را هم در جامعه ایرانی تعریف کرده‌اند: «لابی‌گران»!

لابی‌گری در جامعه ایرانیان مهاجر عنوانی است که برای اعطای آن به یک فرد یا گروه نیاز به ارایه سند و مدرک چندان محکمی نیست؛ یک عکس، یک توییت یا تفسیر یک گفته یا نوشته کافی است تا یک ایرانی‌تبار را «لابی‌گر» بنامند و سپس از چنین فردی به‌عنوان هدف (سیبل) برای هر گونه توهین و خشونتی استفاده کنند.

امروزه «لابی‌گر» در جامعه ایرانیان مهاجر، هم‌تراز «ضد انقلاب» در ابتدای استقرار نظام جمهوری اسلامی است. یعنی با استفاده و گاه سوءاستفاده از این عنوان، افراد را نه‌تنها طرد، بلکه حتی آماج بدترین توهین‌ها و حتی خشونت فیزیکی قرار می‌دهند.

شهروندان پس از مهاجرت، در میانه بُردار «امنیت» و «آزادی» قرار می‌گیرند که خط ارتباط‌دهنده این دو نقطه «مسئولیت‌پذیری» است. یعنی وقتی مهاجران ایرانی از قید و بندهای حکومتی ایدئولوژی‌زده رهایی می‌یابند و احساس آزادی می‌کنند، امنیتی که قانون در زمینه آزادی بیان و عقیده برای‌شان فراهم می‌آورد، تنها با حس مسئولیت‌پذیری اجتماعی چارچوب می‌یابد.

ظلم و خشونتی که نهادهای حاکمیتی جمهوری اسلامی طی حدود ۴ دهه گذشته بر ایرانی‌ها روا داشته‌اند، جامعه را عاصی و حساس کرده و حالا که اعتراض‌های مردمی نسبت به این ظلم و خشونت مداوم، به‌خاطر کشته‌شدن مهسا امینی فوران کرده،‌ مجالی به دوقطبی‌سازان داده است تا هر خشونت و بی‌قانونی را با برچسب «مبارزه سیاسی» توجیه کنند!

در کانادا توهین کردن (شما بخوانید فحش‌دادن) می‌تواند به اعلام جرم منتهی شود. به این‌خاطر که در گروه رفتارهای خشن (Aggressive Behavior) قرار می‌گیرد و در صورت ایجاد خطر برای شخصی که مورد توهین یا تهمت قرار گرفته است، می‌تواند از سوی پلیس جرم تلقی و با هدف پیشگیری از وقوع جنایت یا آسیب به قربانی، به دستگیری فرد توهین‌کننده منجر شود.

جدا از بحث قانونی، در فرهنگ جهانی و ایرانی فحش‌دادن یکی از رفتارهای ضداخلاقی و ضداجتماعی به‌شمار می‌رود، اما در جامعه‌ای که از نظر سیاسی و اجتماعی به نقطه انفجار احساسات رسیده، فحش‌دادن در حال تبدیل‌شدن به ابزاری برای «ابراز وجود» است!

برخوردهایی که در هفته‌های گذشته حتی گاه در راهپیمایی‌های سراسری ایرانیان مهاجر دیده شده است، بیش از پیش چهره جامعه مهاجر را مخدوش و غیرمدنی نشان می‌دهد. تصویری که دهه‌ها است جامعه مهاجر ایرانی تلاش می‌کند از چهره خود پاک کند و همواره خود را جامعه‌ای مدرن، متمدن، خردمند و قانون‌گرا نشان دهد.


شاید ریشه بروز رفتارهای تند و بی‌مهابای برخی اعضای جامعه مهاجران ایرانی نسبت به دیگر افراد را باید در نحوه زیست گروه‌هایی جست‌وجو کرد که از چنین رفتارهایی سود می‌برند.

بروز رفتارهای تند ناشی از قطبی‌سازی به سود کسانی است که انتقام‌گیری کور با هدف به‌دست‌آوردن قدرت را پیگیری می‌کنند. این گروه از افراد به‌عمد در جامعه مهاجران «منطق‌گریزی» را رواج می‌دهند و «خردگرایی و قانون‌مندی» را سرکوب می‌کنند تا بتوانند امروز انتقام ناکامی‌های‌شان را بگیرند و در فردای براندازی «قدرت مطلق» را به‌دست بیاورند.

شناخت و البته مجازات لابی‌گران و رانت‌خواران نیازمند تحقیق، بررسی و بهره‌گیری از قانون و دادگاه است. کسانی که با قطبی‌سازی و تندروی‌های خشونت‌آمیز سعی می‌کنند ناکامی‌های سیاسی و اجتماعی‌شان را جبران کنند، مسئول اصلی به‌وجودآمدن شرایط موجود هستند.

باید به این گروه از افراد خاطرنشان کرد امثال خلخالی‌ها و لاجوردی‌ها از کره ماه نیامده بودند. کسانی که در ابتدای انقلاب از نظر عوام، قهرمانان مبارزه با استکبار جهانی قلمداد می‌شدند، چند سال بعد به‌عنوان منفورترین و جنایتکارترین افراد شناخته شدند!