نویسنده: حمید مقیمی
بررسی دقیق جامعه مهاجر ایرانی به تحلیل عوامل متنوع فرهنگی، اجتماعی و تاریخی و تدوین رساله مفصلی نیاز دارد که خارج از چارچوب این نوشته قرار می گیرد. از این رو با ذکر یک مقدمه، متن حاضر به دو عامل کلیدی می پردازد.
با رسیدن به دوران کرونا امکان آن فراهم شد که نگارنده شاهد دادن خدمات به برخی گروههای آسیب پذیر در یک مرکز درمانی باشد. بیشتر مراجعان، بی خانمان های فاقد شغل و غالبا معتاد بودند که برای گرفتن وسایل استعمال مواد مخدر از سرسوزن های کوتاه و بلند گرفته تا زر ورق و پنبه الکلی و کبریت مراجعه می کردند، در صورت تمایل می توانستند مواد را در بخش خاصی که برای کنترل عوارض احتمالی و زیر نظر پرستاران پیش بینی شده بود مصرف کنند. علاوه بر این، بسته غذایی، پزشک و مددکار اجتماعی رایگان در دسترس آنها قرار داشت. این مشاهده دو عامل کلیدی را که ما کمتر از آنها بهره می بریم برای من روشن کرد. یکی قضاوت نکردن و دیگری منفعت عامه. کارکنان نه تنها به این افراد به عنوان اشخاص وامانده، اضافی و سربار نگاه نمی کردند بلکه دادن خدمات با خوشرویی و ضمن حفظ کامل کرامت را وظیفه خود می دانستند، اگر چه کارتن خواب، گاهی عصبی، ژنده پوش و ژولیده اما انسان و بخشی از جامعه بودند و همانطور که هستند قبولشان داشتند. از سوی دیگر این خدمات نشان داد دولت به این نتیجه رسیده که تامین هزینه این بخش از جامعه نه فقط دور ریختن پول نیست بلکه جدا از اهمیت کرامت انسانی، به خود رها کردن این افراد زمینه گسترش بیماری های واگیردار و خشونت را افزایش می دهد یعنی منفعت همگانی.
از نظر نگارنده، بی توجهی به این دو عامل تاثیر مهمی در گسست در جامعه ایرانی-کانادایی داشته است. اول این که ما از قدیم اهل دسته بندی بودیم، جنگ های حیدری-نعمتی، شهری و روستایی، پایین شهری و بالاشهری، کلاه نمدی و فکل کراواتی، تهرانی و شهرستانی، دیزی خور و پیتزا خور، بی سواد و با سواد و … فراوان در بین ما رواج داشته است. یعنی به جای پذیرش هر کس همانگونه که هست، نوعی تلاش برای بالاتر دیدن خود داشته ایم. اگر نو گرا بودیم و لباس شیک داشتیم، دیگران را از خود پایین تر دانستیم و اگر در گروه مقابل بودیم، اینها را تازه به دوران رسیده صدا کردیم. کمتر تحمل انتقاد داشتیم و اگر شده حتی با استفاده از مشخصات ظاهری منتقد یا کسی را که دوست نداشتیم تحقیر کردیم.
همین رویه در بین گروههای فکری، اعتقادی و سیاسی ما رواج داشته است. تحمل دیگری را نداشتیم و فکر کردیم اگر کسی مثل ما فکر نکرد حتما ایرادی در کارش هست. مگر می شود مخالف نظرات سیاسی ما همزمان آدم خوبی هم باشد؟! حتما نیم کاسه ای زیر کاسه دارد و از جایی حقوق دریافت می کند. چه بسیار در شبکه های اجتماعی وقتی کسی عقاید مذهبی خود را مطرح کرده یا نظر متفاوتی داشته عده ای پرخاش کنان ساندیس خور، مزدور، چرا آمدی کانادا، برو برگرد و البته با القاب دیگری که گفتنی نیست جوابش داده اند.
اگر صحبت از کمرنگ شدن فرهنگ و زبان فارسی و رسوم تاریخی نه فقط در نسل دوم بلکه نسل اول جامعه ایرانی باشد هیچ کسی اظهار نگرانی نمی کند و اهمیتی نمی دهد اما کافیست که یک موضوع سیاسی پیش بیاید، آنگاه همه وطن دوست دو آتشه و آماده قلع و قمع خواهند شد. فقط چند لحظه تصور کنید یکی از فروشگاههای پلازای ایرانیان پرچم رسمی ایران را بیاویزد، می توان در عرض چند ساعت چند برنامه دوربین مخفی از واکنش عابرین درست کرد. چه موجی از حرف و اتهام پدید آمده و بی تردید عده ای وظیفه خود می بینند که هر چه سریعتر آن پرچم را پایین بکشند چون دموکراسی از نظر ما شنیدن حرف مخالف نیست، بلکه شنیدن حرف موافقان ماست. در این حالت آیا انتظار داریم که حرمت آزادی سخن و کرامت اشخاص حفظ شود؟ آیا انتظار داریم دوستی و محبت بین ما جوانه زده و حامی هم باشیم؟ حضور در کانادا جایی که 72 ملت با مراسم مختلف خود حضور دارند نیز تغییر محسوسی در ما ایجاد نکرده است.
مساله دوم که تحت الشعاع موضوع اول قرار می گیرد، منفعت همگانی است. ما به جای آن که به حق دیگران احترام بگذاریم همواره منافع گروهی خود را مقدم داشته ایم و برای ما مهم نبوده که دیگران از این جهت متضرر می شوند یا خیر، اگر هم متوجه شدیم، تصور کردیم منافع ما همیشه اولویت داشته است. یک مثال بارز آن را می توان در چالش گروههای مخالف و موافق برقراری روابط کنسولی بین دو کشور ایران و کانادا دانست. همه می دانیم که بسته شدن سفارت ایران موجب تحمیل هزینه گزاف مادی و معنوی به همه، به ویژه دانشجویان و بستگان سالمندی شده که باید برای انگشت نگاری و گرفتن ویزا به ترکیه مراجعه کنند و از طرف دیگر هر نوع امور اداری از گرفتن وکالت نامه یا شناسنامه و گذرنامه باید در دفتر حفاظت منافع ایران در واشنگتن انجام شود. می توان تخمین زد که در این چند سال این وضعیت سرجمع میلیونها دلار به جامعه ایرانی-کانادایی و دیگر هموطنان ما ضرر وارد کرده است.
چند سال پیش 16 هزار ایرانی-کانادایی با امضای درخواست رسمی به پارلمان کانادا خواستار برقراری این ارتباط شدند اما مخالفان بدون برگزاری یک نظرسنجی و رسیدن به رقم هایی حتی نصف این عدد به شدت به این ایده و ترتیب دهندگان این درخواست حمله کردند. آیا این مصداقی از ضدیت با دموکراسی و حق آزادی بیان و احترام به منافع بخش های مختلف جامعه نیست؟ اصلا فرض بگیریم که حتی تعداد مخالفان بیشتر بود، آیا بی احترامی به اقلیت و محروم کردن آنها از حق خود موضوعیت دارد؟ چگونه انتظار داریم در کشوری که ما اقلیت هستیم به خواست ما احترام گذاشته شود وقتی خود ما حاضر به رسمیت شناختن آن نیستیم. گویی سازمان اطلاعات کانادا خفته و فریب خورده و ناتوان است و این ما هستیم که پیشاپیش خطر بزرگ حضور چند نفر کارمند کنسولگری را در کانادا درک می کنیم. البته طنز روزگار این است که بیشترین دشمنی بین ایران و امریکاست ولی حق امور کنسولی بین دو کشور به رسمیت شناخته شده و حدود یک و نیم میلیون ایرانی مقیم امریکا به جمع بندی گروههای مخالف حاضر در کانادا در مورد قطع هر گونه ارتباطی با دولت ایران نرسیده اند!
اینجاست که می بینیم در درجه اول قضاوت کردن و نپذیرفتن اشخاص همان گونه که هستند و از سوی دیگر بی توجهی به منافع جمعی ما را به آنجا رسانده است که جامعه ایرانی-کانادایی به جای صدایی واحد، قوی و قدرتمند برای تحقق خواست خود، به جامعه ای پاره پاره و تکه تکه تقسیم شده که صدایش را کسی نمی شنود. اگر ما نتوانیم عدالت و اعتقاد به دموکراسی و احترام به حقوق دیگران را از خود شروع کنیم، چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که دیگران ما را شفا دهند. ما برجستگی های فرهنگی و اخلاقی بسیاری داریم ولی باید نقاط ضعف خود را نیز پذیرفته و تلاش کنیم دست کم برای حفظ منافع جمعی آنها را برطرف نماییم.
Note: The views and opinions expressed are those of the author and do not necessarily reflect the position of the IC Journal or its editorial board.