مازیار شیبانیفر
این حقیقت غیرقابل انکار است که وقتی چند ایرانی با سر و صدای زیاد رسانهای به یک دزدی یا اختلاس بزرگ متهم میشوند، کل جامعه ایرانی مهاجر در مظان اتهام قرار میگیرد یا دستکم اعتبار همه آنها در جامعه میزبان کاهش پیدا میکند.
در دنیای امروز که فردگرایی بیش از هر زمان دیگری برجسته شده است، بسیاری بر این باورند که آنچه در اطرافشان اتفاق میافتد به آنها مربوط نیست و پیامدهای موضوع مورد نظر فقط گریبان دیگران را خواهد گرفت، اما واقعیت این است که همه ما، همانند افراد سوار بر یک کشتی هستیم که هر کسی بخشی از این کشتی را سوراخ کند، نه تنها خود، بلکه کل افراد سوار بر کشتی را غرق خواهد کرد.
بنابراین اگر تصور کنیم که به قول ضربالمثل مشهور ایرانی که “هر کس باید گلیم خود را از آب بکشد” همینقدر که من تلاش کنم که فرد مفید و پاکدستی باشم، دیگر مهم نیست در اطرافم چه اتفاقهایی میافتد، در اصل به وجودآورنده همین شرایطی هستیم که اکنون بر مردم داخل ایران حاکم است.
یکی از این موارد تحریم است که بر تار و پود مردم ایران اثر منفی گذاشته است. دیگر ثروتمند و فقیر یا جوان و پیر تفاوت ندارد، همه مردم در ایران گرفتار “کمبودها” یا بهتر است بگوییم “نبودها” شدهاند و اکثریت ما که در این سوی جهان در ساحل امن نشستهایم چه میکنیم؛ به طور دقیق هیچ!
سالها سایه جنگ بر سر کشور بود و هنوز هم این سایه به شکل جدی کشور را تهدید میکند، اما متاسفانه باز هم ما اکثریت خاموش کار خاصی انجام نمیدهیم و نهایت کاری که ممکن است بکنیم، اظهار تاسف و سر تکان دادن و بیان نگرانی در گردهماییهای خصوصی نسبت به سرنوشت دوستان و نزدیکانی است که در ایران زندگی میکنند.
آنها که در دهه 60 خورشیدی در ایران زندگی کردهاند و دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن سالها گذراندهاند، به خوبی میدانند که من چه میگویم؛ زمانی که صدای آژیر قرمز شنیده میشد و فریادهای مردم در کوچه و خیابان به گوش میرسید که “خاموش کن” و اشاره آنها به خاموش کردن تمامی چراغهای خانه بود تا مبادا خلبانهای دشمن که بر فراز شهر در رقص مرگ بودند، نتوانند هدف را ببینند و موشکهای خود را به محله و خانه آنها شلیک نکنند.
زمانی دیگر که صدای گوشآزار ضدهواییها به صدا در میآمد، مردم شهرهای بزرگ یکی از ترسناکترین لحظههای زندگی خود را تجربه میکردند؛ آنها انتظار قاتلی را میکشیدند که در هوا معلق است و بیآنکه بدانند کی و چگونه، ناغافل بر سرشان فرود میآید و جان خودشان یا عزیزانشان را میگیرد و آنها هیچ راهی برای فرار از این قاتل نادیده ندارند.
ای کاش آن زمان هم به اندازه امروز ابزار ارتباطی و ثبت صدا و تصویر وجود داشت تا وقتی درباره آن زمان صحبت میکنیم، این تصاویر قابل بازپخش باشند و بدانیم آنگاه که در برابر خطر جنگ و درگیری نظامی حرف میزنیم یا حتی آن زمان که سکوت میکنیم و شانه بالا میاندازیم، چه شرایطی ممکن است دوباره بر مردم تحمیل شود!
طی چند سال اخیر آفت دزدی و اختلاسهای میلیاردی و بیلیون دلاری به دیگر مشکلات کشور افزوده شده است. البته آنها که میدزدند و فرار میکنند، به جای آنکه با برخورد سرد و سخت هموطنان خود مواجه شوند و دستکم این احساس بد را داشته باشند که از سوی بیشتر ایرانیها پذیرفته نمیشوند و به حاشیه رانده میشوند، به راحتی مشغول تجارت با پول دزدی هستند که دسترنج زنان و مردان زحمتکشی است که در جای جای ایران مشغول زندگی و دست و پنجه نرم کردن با “کمبودها” و “نبودها”ی ناشی از همین دزدیها هستند.
روی صحبت من به هیچ وجه با صاحبان رسانه یا افراد مشهور فعال در عرصه سیاسی نیست، مخاطب اصلی این نوشته مردم عادی کوچه و خیابان است. ایرانیانی که در کشورهای مختلف جهان و از جمله کانادا مشغول زندگی خود هستند و به هر دلیل دست به مهاجرت زدهاند. این گروه بزرگ، همیشه “اکثریت خاموش” جامعه مهاجر ایرانی را تشکیل دادهاند و متاسفانه همواره ترجیح دادهاند در برابر دزدی و اختلاس فراریها، تحریمهای آزاردهنده و تهدید به حمله نظامی سکوت کنند و همچنان به “گلیم خودشان” بیندیشند.
حقیقت این است که اگر از نخستین کلاهبرداری بزرگ، جامعه ایرانی واکنش مناسبی از خود نشان میداد و به صورت قانونی در برابر این افراد میایستاد، امروز شاهد هر چه بزرگتر و پررنگتر شدن این اقدامها نبودیم. اینکه در ایران چه اتفاقی افتاده است که چنین شرایطی به وجود میآید، در جای خود نیازمند بررسی است، اما اینکه ایرانیهای مهاجر چه واکنشی نسبت به چنین اتفاقهای غیرقابل چشمپوشی از خود بروز میدهند، نکته مهم و البته روایت آزاردهندهای است که میتواند در سرنوشت و آینده تمامی ایرانیها به خصوص نسل آینده تاثیر مستقیم و عمیقی داشته باشد.
این واقعیت تلخ لازم به بیان است که ای کاش هر از گاه ایرانیهای مهاجر در خلوت از خودشان بپرسند تا چه اندازه در برابر مردم داخل ایران احساس مسئولیت میکنند و تا چه اندازه حاضرند هر کمکی که از دستشان برمیآید برای بهبود وضعیت زندگی آنها انجام دهند.
صحبت من بیش از آنکه مربوط به مسایل مالی و کمک نقدی شود، درباره اقدامهای ساده در فضای مجازی است. نوشتن یک یادداشت بسیار کوتاه، همگامی با یک پتیشن یا کمپین خیرخواهانه یا نوشتن یک کامنت مثبت و حقخواهی قانونی – به دور از فحش و تهدید و آزار کلامی – کارهایی است که از دست بسیاری از ما برمیآید تا بتوانیم عدالتی را برقرار یا از ظلمی جلوگیری کنیم.
چه خوب است ایرانیهای مهاجر از سیاستمداران کشورهایی که در آن زندگی میکنند و از نمایندگان ایرانی که خود به مجلس فرستادهاند، به صورت قانونی درخواست کنند تا با دزدان و جنگطلبان و فرصتطلبان برخورد قانونی کنند تا شاید جلوی بخشی از این بیعدالتیها گرفته شود.