نویسنده: هما دهقان
«زبان» شاهرگ مهاجرت است. گرچه امروز با گسترش اجتماع افراد مهاجر در کشورهای مقصد فرصت های خوبی برای کار و زندگی بدون دانستن زبان رسمی آن کشور برای مهاجران ایجاد شده، ولی نمیتوان انکار کرد که زندگی اجتماعی مهاجران بدون دانستن زبان دوم و یا دانش اندک زبان دوم، حلقه گمشده ای دارد. فردی که کمتر زبان می داند، کمتر تمایل به آمیخته شدن با مردمان سرزمین جدید دارد، کمتر با رویدادهای فرهنگی جدید اخت می شود و بیشتر با رنج روحی «هویت» درگیر می شود. گرچه همواره شنیده ایم نسل دوم مهاجران دردسرهای هویتی کمتری تجربه می کنند، اما این پایان ماجرا نیست.
طبیعی است که اهمیت دانستن زبان دوم در مهاجرت از اهمیت اندیشیدن به زبان مادری کاسته است، ولی جالب است وقتی بدانیم زبان مادری به عنوان یک ابزار فرهنگی قوی به هویت ما و نسل های بعدی مان حتی فرسنگ ها دورتر از سرزمین مادری روح می بخشد!
محققان علوم اجتماعی و مردم شناسی بر این باورند مهاجران براساس گرایش بیشتر به فرهنگ سرزمین مادری (enculturation) و یا گرایش بیشتر به فرهنگ سرزمین جدید (Acculturation) در یکی از چهار رویه فرهنگی غالب دسته بندی می شوند: چند فرهنگی، ادغام شده، جدا شده و حاشیه گزین [۱]. انتخاب مهاجر برای اینکه چه اندازه با عناصر فرهنگ قبلی زندگی کند و چه اندازه با فرهنگ جدید خود را تطبیق دهد، او را در یکی از این دسته بندی ها جای می دهد.
مقاله حاضر توضیح میدهد چگونه یک فرد مهاجر در هر کدام از این رویه های فرهنگی قرار میگیرد و جایگاه زبان مادری و زبان دوم در تعیین و یا انتخاب آگاهانه رویه فرهنگی زندگی در مهاجرت چیست؟ جالب است بدانیم این انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه نه تنها هویت ما، که هویت و زندگی نسل های بعدی را تحت تاثیر قرار می دهد.
در این دستهبندی فرد مهاجر اگر تقریبا به یک اندازه از عناصر فرهنگی مثل سرزمین مادری و سرزمین جدید بهره ببرد، شخصی چند فرهنگی یا سازگار فرهنگی شناخته می شود؛ اگر بیشتر با عناصر و رویدادهای فرهنگی سرزمین جدید عجین شود، شخصی با رویکرد ادغام شده؛ اگر با عناصر فرهنگی جدید ارتباط برقرار نکند و بیشتر بر طبل فرهنگ پیشین بکوبد، فردی جدا شده؛ و در نهایت اگر انتخاب فرد نه این و نه آن باشد، عنوان حاشیه گزین را یدک می کشد.
دانستن این طبقه بندی هر مهاجری را کنجکاوِ یافتن موقعیت خود در تعاریف فرهنگی می کند! جالب تر اینکه این موقعیت همیشه آگاهانه نیست ولی دانستن آن کمک می کند رویه فرهنگی خود را آگاهانه برگزینیم یا تغییر دهیم.
نقش «زبان» چیست؟
به تعریف تایلر (۱۸۳۲-۱۹۱۷) فرهنگ مجموعهٔ پيچيده و نظام يافتهاى از دانستنىها، هنرها، باورها، آئينها، حقوق و آداب و رسومی است که انسان از جامعه خويش کسب کرده است. زبان شالوده فرهنگ است؛ زیرساخت و عامل پیوند عناصر فرهنگی است. ادبیات، شعر و موسیقی با زبان شکل می گیرد و با زبان بن مایه های فرهنگی مردم یک سرزمین از سرزمین دیگر متمایز می شود. یک مهاجر با دانستن زبان دوم حلقه ارتباط اولیه با جامعه جدید را شکل می دهد، الگوهای رفتاری مردمان جدید را تا حدودی می شناسد، هنر و اداب و رسوم جدید را درون اندازی می کند و مجالِ تعلق یافتن و تعلق داشتن می یابد. فردی که احساس تعلق اجتماعی ندارد، دچار رنج بی هویتی می شود.
بدین ترتیب زبان دوم راه گشای هویت نسل اول مهاجر در جامعه جدید است. اگر زبان دوم ندانیم به تدریج خود را از مناسبات فرهنگی و اجتماعی کنار می کشیم و همان رویه «جدا شده» را برمیگزینیم. گاهی به این هم بسنده نمی کنیم و با احساس بیزاری از خود و همتایان فرهنگی خود از همه چیز دست می شوریم و خود را فردی «حاشیه گزین» می یابیم؛ فردی منزوی. البته دانستن زبان دوم اگرچه برای پرهیز از تله حاشیه گزینی لازم است، اما کافی نیست. برای برخی مهاجران زبان دوم کاربردی اجتماعی-فرهنگی به این معنا ندارد، بلکه ضرورتی است برای زندگی شغلی. این افراد حلقه زبان را به حلقه عناصر فرهنگی دیگر پیوند نمی زنند.
اما پیامدهای رویه فرهنگی نسل اول مهاجران بر زندگی و هویت نسل دوم!
نتایج برخی تحقیقات نشان می دهد والدین چند فرهنگی غالبا فرزندان چند فرهنگی پرورش می دهند؛ فرزندانی که هوش اجتماعی و عزت نفس بالاتری دارند و کمتر دچار بزهکاری اجتماعی می شوند. والدین چندفرهنگی عموما انعطاف شناختی و طیف رفتاری وسیع تری دارند که به مهارت های فرزندپروری متنوع تری منتهی می شود. اولین ویژگی چند فرهنگی بودن «دو زبانه» بودن است. فرزندی که بتواند با زبان اصلی والدینش صحبت کند کشمکش کمتری با والدینش دارد و در مقابل والدینی که به زبان دوم تسلط دارند بهتر می توانند در سیستم های اجتماعی کشور جدید و همینطور در اجتماع شکل گرفته از مهاجران هم تبار، از فرزندانشان حمایت و پشتیبانی کنند. و جالب اینکه تعامل با هر دو ساختار اجتماعی در پرورش کودک ضروری است، چرا که براساس دسته بندی فوق، لازمه چند فرهنگی شدن تعامل تقریبا برابر فرد با ارزش های هر دو فرهنگ است.
علاوه بر فایده های پرورشی و تربیتی، قوام گرفتن هویت نسل دوم مهاجران همچنان در گرو دانستن زبان و فرهنگ سرزمین اجدادی شان است. هویت به احساس تعلق و تعهد فرد به گروه خاصی اطلاق می شود. به لحاظ ریشه های خانوادگی و قومی، احساس تعلق این نسل صرفا در تعامل با نظام اجتماعی و فرهنگی سرزمین جدید کامل نمی شود. تعامل همزمان فرد با مناسبات فرهنگی پیشین، اجتماع شکل گرفته از مهاجران هم تبار و پیش از همه دانستن زبان سرزمین مادری برای ورود به این تعاملات، همگی در شکل گیری هویت این نسل تعیین کننده است.
پس در مهاجرت فرهنگ همچون پازلی است که زبان مادری و زبان دوم قطعات کلیدی آن است. این قطعات با جفت و جور شدن در کنار هم و پیوند دادن قطعات به یکدیگر، تصویر زیبایی از هویت را برای نسل ها می سازند.
[1]: J Appl Dev Psychol. 2009 Jul; 30(4): 515-524. Doi:10.1016/j.appdev.2008.12.033
Note: The views and opinions expressed are those of the author and do not necessarily reflect the position of the IC Journal or its editorial board.