نویسنده: مهدی صمدیان
در طول سه سال گذشته و پس از روی کار آمدن دولت ترامپ در آمریکا، کشورهایی مانند عربستان، اسرائیل و بلوکی از نیروهای انحصار طلب در منطقه خاورمیانه توانستند دولت آمریکا را قانع کنند تا برخلاف نظر سایر کشورهای عضو “برجام” از مهمترین و جامع ترین توافق صلح هسته ای در طول تاریخ گفتگوهای منطقه خارج شود. پس از آن و با خروج از این توافق، سنگین ترین و بی رحمانه ترین تحریم های ممکن را علیه ایران وضع کردند تا امروز ایران در آن منطقه تنها کشوری باشد که به سختی قادر به فروش نفت خود است.
اما توجیه خروج از برجام چه بود؟ اینکه ایران در راه دستیابی به سلاح اتمی است و پذیرش ایران هسته ای در آن منطقه تصوریست محال. نیاز به تکرار نیست که ایران پس از توافق هسته ای تمام انبار اورانیوم با غلظت بالای خود را از کشور خارج یا آن را طی فرایندی رقیق کرد، راکتور آب سنگین خود را با سیمان گل گرفت و غنای اورانیوم خود را به زیر ۵ درصد رساند. میدانیم که تا قبل از این توافق هم، طبق تایید آژانس بین المللی، ایران هیچ گونه سلاح هسته ای در دست تولید نداشت. مضاف بر آن، توافق هسته ای نیز مکانیزم نظارت بر فعالیت های هسته ای را بگونه ای اعمال کرد که عملا هیچ راهی برای ساخت و حتی طراحی سلاح های هسته ای برای ایران نماند.
پس دلیل خروج از این توافق چه بود؟ چندی پیش رسانه های جریان اصلی به نقل از شواهد درز شده ادعا کردند که دونالد ترامپ ابتدا برای “لجبازی” با رئیس جمهور پیشین و کم اهمیت جلوه دادن مهم ترین میراث سیاست خارجی اوباما و با امید برای جایگزینی توافقی “بهتر”، با تشویق دولت بنیامین نتانیاهو و حکومت عربستان، بدون در نظر گرفتن تمام ابعاد این اقدام، از توافق خارج شد. از طرفی دیگر، حمایت های بی دریغ، بدون توجیه و خلاف عرف بین المللیِ ترامپ از دولت های استبدادی منطقه مانند عربستان و امارات و همچنین نادیده گرفتن سیاست های تهاجمی اسرائیل مثل گسترش شهرک سازی در کرانه باختری، انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس و ادامه فروش اسلحه به عربستان در شرایطی که یمن به بحرانی انسانی تبدیل شده، همه و همه موجب بالا رفتن تنش در خاورمیانه و قدرت گرفتن نیرو های افراطی در آن منطقه شد. امروز حتی با وجود هزینه های انسانی و مالی گزافی که ایالات متحده در افغانستان برای ایجاد ثبات و ریشه کن کردن افراطی ها در آن کشور از سال ۲۰۰۱ متقبل شد، در خوشبینانه ترین وضع باید منتظر حاکمیتی دو قطبی با به رسمیت شناختن طالبان در آن کشور باشیم. مشابه این بی ثباتی را در عراق، لیبی و سوریه که دخالت آمریکا در آنها منجر به از بین رفتن یا تضعیف دولت های مرکزی (هر چند مستبد) شد نیز شاهدیم.
امروز پس از حملات موشکی به پالایشگاه نفتی آرامکو در عربستان عملا دو تحلیل پیش روی ماست. اول اینکه اگر فرض بگیریم حوثی ها در یمن مسئول این حمله بوده اند، بدون شک ائتلاف تهاجمی عربستان با پشتیبانی آمریکا، صرف نظر از خسارات فاجعه بار انسانی که در این جنگ به بار نشانده، تنها به قدرت گرفتن نیروهای حوثی و هوشمندتر شدن تاکتیک های جنگی آن ها منجر شده است. اما اگر فرض کنیم این حمله از طرف ایران بوده، قطعا باید نسبت به سیاست فشار حداکثری علیه این کشور برای تسلیم شدن با دید تردید نگاه کنیم. نمیتوان فراموش کرد که فشار حداکثری علیه ایران پیش از این نیز مابین سال های ۱۳۸۲ و ۱۳۹۲، یعنی در زمان آغاز گفتگو های هسته ای، علاوه بر خسارات ناشی از تحریم، ایران را از ۱۹۰ سانتریفیوژ به تولید نزدیک به ۲۰ هزار سانتریفیوژ با غنای بالای اورانیوم رساند تا عملا گزینه ممنوعیت غنی سازی در ایران را از لیست خواسته های غرب حذف کند و واقعیت غنی سازی را در ایران به عنوان یک امر اجتناب ناپذیر تثبیت کند.
در حال حاضر سناریو پیش رو این است: اگر دیپلماسی با ایران در سال ۱۳۹۲ متضمن محدودیت های بی سابقه و جدی روی برنامه هسته ای ایران و ضامن امنیت در خلیج فارس شده بود، خروج یکجانبه آمریکا از این توافق در سال ۱۳۹۷ و اعمال سیاست فشار حداکثری عملا منتج به کاهش تعهدات ایران نسبت به محدودیت های هسته ای خود و بالا گرفتن تنش ها در منطقه شده است. سوال اینجاست که آیا در روز های آتی سیاست فشار حداکثری منجر به شکل گرفتن یکی از بزرگترین درگیری های منطقه خواهد شد و یا حمله به تاسیسات پتروشیمی عربستان (فارغ از اینکه چه کسی پشت آن بوده) محاسبات سیاسی آمریکا در منطقه را نسبت به ایران تغییر خواهد داد.