تیراندازی مستقیم و استفاده از اسپری فلفل؛ گشت ارشاد فاجعه‌ای دیگر آفرید!

06 07 1

شرح گزارش:

گشت ارشاد در تهران ضمن حمله به یک خانواده ۳ نفره، ضمن توهین‌های شدید به مادر خانواده در برابر میانجی‌گری همسر این زن، ضمن پاشیدن اسپری فلفل به صورت زن و مرد و کودک ۱۱ ماهه آنها، به‌صورت مستقیم به پا و شکم پدر خانواده هم شلیک کرد.

روزنامه شرق در گفت‌وگویی مفصل با خانواده‌ای که مورد حمله گشت ارشاد قرار گرفته به شرح اتفاقات پرداخته است. در ادامه بخش‌هایی از این گفت‌وگو را می‌خوانید: پرونده شکایتی که بابت شلیک یکی از نیروهای گشت ارشاد به مرد این خانواده شده بود، نه‌تنها پیش نمی‌رفت، بلکه با سویه‌هایی روبه‌رو شد که این خانواده ترجیح دادند ماجرا را با رسانه‌ها در میان بگذارند.

ماریا عارفی و همسرش رضا مرادخانی به همراه دخترشان، روز هشتم اردیبهشت ۱۴۰۱در پارک پردیسان تهران به قصد ورزش‌کردن در حال قدم‌زدن بودند که ورود گشت ارشاد، تذکر به‌خاطر حجاب و درگیری‌های پس از آن بین این خانواده و ماموران گشت ارشاد، به شلیک گلوله ختم می‌شود.

مرادخانی که سال‌ها بوکسور تیم ملی ایران بوده است و مدال‌های آسیایی و جهانی بسیاری در کارنامه ورزشی‌اش دارد، حالا و پس از آن حادثه نه‌تنها زندگی ورزشی‌اش با خطر روبه‌رو شده بلکه معاش خانوادگی آنها نیز که با تکیه بر مربیگری بوده، مورد تهدید واقع شده است؛ آنها چیزی نمی‌خواهند جز اجرای عدالت.

ماریا در گفت وگو با روزنامه شرق داستان را چنین بازگو می‌کند: …در پارک ناگهان یک ماشین جلوی من ایستاد، از این ماشین‌های گشت ارشاد. خانمی که لب پنجره بود گفت: خانم کد ملی‌تان را بدهید؟ گفتم: کد ملی من؟ برای چه؟ گفت: حالا شما بدهید، الان معلوم می‌شود. بعد شوهرم گفت: چه شده؟ گفتم: می‌گوید کد ملی بده ببینم مشکل اخلاقی داری یا نه! شوهرم گفت: چی؟ خانم من چه مشکل اخلاقی داشته باشد؟

رضا خودش خیلی روی این قضیه حساس است. ما یک سال و خرده‌ای برای مسابقات در ترکیه زندگی کردیم… من آنجا هم حجاب داشتم. حتی شوهرم اجازه نمی‌داد با آستین کوتاه در باشگاه تمرین کنم… دو آقا و چهار خانم. کم‌کم همه پیاده شدند. یکی از آقایون با لباس شخصی بود و یکی هم لباس نظامی به تن داشت (لباس سبز).

همان کسی که لباس نظامی به تن داشت جلو آمد و به رضا گفت: می‌گویم به تو ربطی ندارد. به شوهرم گفت: خیلی داری حرف می‌زنی. شوهرم هم گفت: این چه طرز حرف‌زدن است؟ من فقط می‌پرسم همسرم چه مشکلی دارد؟… رضا رفت پیش آن مامور مرد گفت: من کاری نکردم اما معذرت می‌خواهم؛ ولی طرف ول‌کن نبود. پس از یک بگومگو ضارب که اسپری را آماده کرده بود، شروع کرد به اسپری‌زدن سمت ما.

… تیر اول را هوایی زد. فکر کردم همین است و خواسته ما را بترساند؛ اما دومی  و سومی را هم زد.

رضا در ادامه این گفت‌وگو با «شرق» اظهار داشت: من جایی را نمی‌دیدم. صدای تیر اول را که شنیدم برگشتم به سمت صدا که تیر دوم را از پشت به من زد. از حدود دو متری. یک تیر دیگر هم به پایم خورد.

در ادامه این گفت‌وگو ماریا گفته است: همین که دیدم رضا تیر خورده… ناگهان خودم را روی مامور پرت کردم و او را هل دادم و او هم به زمین خورد… سپس همان مردی که لباس شخصی داشت، آمد مرد با لباس نظامی را بلند کرد و رفت؛ اما افتاده بود دنبال یک زنی که از صحنه فیلم گرفته بود… ناگهان دستبند را آورد که دست رضا را ببندد… دیدم با لگد به صورت رضا زد… چند ثانیه بعد آن مرد آمد و دستبند را باز کرد و گفت الان آبروی‌مان می‌رود.

اورژانس آمد و ما را برد بیمارستان رسول اکرم در خیابان ستارخان… بعد از پنج دقیقه یا کمتر، تمام آنجا شد مامور… همه‌شان لباس ‌شخصی بودند… هی می‌آمدند می‌گفتند خانم، اشکال ندارد، یک وقت فیلمی چیزی بیرون ندهی‌ها، به خدا برایتان بد می‌شود و دردسر است… هی داشت غیرمستقیم تهدید می‌کرد… گفتم من یک وکیل می‌خواهم… وکیل شماره بازرسی کشور را داد و گفت فعلا به بازرسی نیروی انتظامی زنگ بزن… اما بعد از تماس فهمیدم خودشان قبل از تماس من آنجا آمده بودند.

من برای پنج نفر توضیح دادم و [آنها] فقط نوشتند. کمی بعد یک آقایی گفت از طرف نماینده دادستان است و خواست اظهاراتمان را بگیرد… خیلی دلجویی کرد و گفت دخترم نگران نباش، من آمدم حرف‌های شما را بشنوم… گفت من قاضی این پرونده هستم. بازرسی هم با او بودند.

تا آخر شب که تقریبا دیگر همسرم عمل شده بود و همه مانده بودند ببینند چه می‌شود… پزشکان گفتند خدا را شکر به روده‌ آسیب نزده. تیر هم از پشت خورده و از جلو خارج شده بود؛ چون فاصله شلیک کم بود… اما فردایش که آمدیم و گفتیم ما خلاصه پرونده را می‌خواهیم، گفتند اصلا تیر در شکمش نبوده!!… فردا صبحش که من نبودم، همسرم گفت دوباره تیمی بالای سرم آمده بود. رییس پلیس امنیت اخلاق کشور.

کلی دلجویی و معذرت‌خواهی کردند و گفتند نگران نباشید، خودمان پیگیر هستیم… طبق یک نامه‌ محرمانه که از امنیت اخلاق کشور با یک ماشین فرستادند… بعد به ما گفتند شما مرخص‌اید…

ما به دادسرای نظامی شکایت کردیم و فکر می‌کردیم نمی‌گذارند حق ما پایمال شود… مشخص شد آنها ادعاهایی خلاف واقع کرده‌اند؛ مثلا گفتند من اصلا روسری سرم نبوده یا با لباس آستین کوتاه و بدون حجاب بوده‌ام. که خب ما شاهد داریم این حرف‌ها واقعیت ندارد… وکیل ما گفت نیروی انتظامی این موارد را برای بازپرس نوشته و شما در معرض اتهام قرار دارید…  

سه روز اول مدام زنگ می‌زدند و حال‌مان را می‌پرسیدند… اما به‌محض اینکه حال رضا کمی بهتر شد و آب‌ها از آسیب افتاد، ما را فراموش کردند. این شد که تصمیم گرفتیم صدایمان را از طریق این رسانه داخلی به گوششان برسانیم.

رضا اظهار داشت: من مربی هستم و همه درآمدم با همین کار می‌چرخد. حالا تا حدود یک سال نمی‌توانم ورزش کنم. همه جا باید با کمربند باشم. شاید دیگر هیچ‌وقت نتوانم در رینگ بوکس بروم. ما درخواست غرامت و اشد مجازات را برای ضارب داریم.

یکی از شاهدان عینی که روز حادثه در پارک پردیسان حضور داشته است در گفت‌وگو با روزنامه «شرق» گفت: مردم جمع شده بودند و مدام سروصدا می‌کردند که پلیس آن آقا را رها کند. وقتی دیگر پای اسلحه هم به میان آمد که همه مردم جیغ می‌کشیدند. فریاد می‌زدند و می‌گفتند جوان مردم را کشتی. خیلی‌ها فیلم می‌گرفتند… البته همان آقای ضارب دنبال مردم می‌دوید و گوشی‌ها را پاک می‌کرد… پارک مملو از بچه‌های کوچک بود و شما تصور کنید که یکی از آن تیرها به یکی از این بچه‌ها برخورد می‌کرد و آن وقت مصیبت بزرگی به پا می‌شد. ما همه ترسیده بودیم…

باور کنید فکر کنم آن روز چهار، پنج بار صدای شلیک را شنیدیم. بعضی‌ها تیر هوایی بودند و بعضی دیگر به آسفالت برخورد می‌کرد. البته متأسفانه یکی، دو تیر هم به آن آقا اصابت کرد.