مازیار شیبانیفر
فیلمسینمایی “پیانیست” اثر ماندگار رومن پولانسکی، یکی از شاخصترین آثار سینمایی جهان با موضوع قتلعام یهودیان توسط آلمان نازی در جنگ جهانی دوم (هولوکاست) است. این فیلم، آمیزه بسیار هنرمندانهای از لطافت و مهربانی یک نوازنده چیرهدست و گرفتاریاش در بدبختی بسیار بزرگی است که از آن گریزی ندارد.
کارگردان در این فیلم، شخصیت اصلی داستان “ولادیسلاو اشپیلمان” (با بازی حیرتآور “آدرین برودی”) را چنان در تار و پود قصهای بهظاهر ساده، اما برخوردار از ژرفترین و شریفترین احساسات بشری سرشته است که انگار به تماشای ارکستری پر افت و خیز نشستهاید که هر لحظه، بخشی از ناخودآگاه جمعی مشترک انسانی را به هیجان و جوشش وامیدارد.
داستان فیلم که برگرفته از واقعیت است، چنان ترکیب یگانه و مسحورکنندهای از بدبختی و لطافت همزمان را ارایه میکند که تماشاگر در گردآوردن این چنین هنرمندانه احساسات متضادی همانند ناامیدی مطلق و تابآوری فعال دچار سیلان میشود.
فیلم صحنههای خشونتبار و بسیار آزاردهنده کم ندارد؛ جایی که ماموران آلمانی پیرمرد ویلچرنشین را بهخاطر ناتوانی در ایستادن، از بالکن طبقه پنجم به پایین پرت میکنند یا صحنهای که پیرمرد گرسنه سوپ ریخته بر زمین را میخورد یا آنجا که سرباز آلمانی، فرد کناری اشپیلمان را از صف بیرون میکشد و بهسرش شلیک میکند.
در کنار اینها اما، فرو رفتن شخصیت اصلی داستان در خلسههای ناشی از بهیادآوری نواختن پیانو یا شادمانی بیحد وی از یافتن یک کنسرو خیارشور، زمانی که بینهایت گرسنه و ناامید است، تابآوری و لطافت یک روح وابسته به هنر را در اوج بدبختی نمایش میدهد. این تضاد، روان تماشاگر را هم دچار پالایش (کاتارسیز) و هم آرامش در دل توفان میکند.
نمایش چنین تضادی در یکی دیگر از صحنههای ماندگار فیلم نیز دیده میشود؛ آنجا که اشپیلمان در مخفیگاه خود اجازه پیانو زدن ندارد، اما ناگهان در سکانس بعدی میبینیم که وی در حال لذت بردن از آوای موسیقی است؛ در حالی که انگشتانش در فضای بالای کلیدهای پیانو پرواز میکند!
یکی دیگر از جلوههای مفهومی این فیلم، اشاره به موضوع تبعیض است که همچون داغی بر پیشانیِ همه آنهایی که طعمِ تلخِ آن را میچشند، دایمی، فرساینده و بینهایت خردکننده است؛ شخصیت اصلی این داستان نمود چنین داغی است.
اشپیلمان تنها به این دلیل که یهودی است گرفتار تبعیضی تحملناپذیر میشود. وی در تمام طول داستان برای زندهمانی (بقا) بهسختی تقلا میکند، اما حتی وقتی از گتو میگریزد، همچنان مورد خشونت آدمهای مختلف قرار میگیرد؛ آدمهایی که کوچکترین آزار یا مزاحمتی برایشان نداشته است.
اوج تبلور این موضوع در صحنهای است که اشپیلمان در مخفیگاهش باعث ایجاد سر و صدا میشود و وقتی قصد فرار دارد، زن همسایه متوجه یهودی بودن وی میشود و میخواهد به او آسیب بزند؛ بیآنکه حتی او را بشناسد!
بهطور کلی این فیلم در نشاندادن تبعیض و سایه سنگین آن بر کرامت و شخصیت انسانی، اثر نمونه و مثالزدنی است. زیرا در این ساخته سینمایی، لگدمالشدن حقوق اولیه یک انسان در قلب نابرابری و جنگی خانمانسوز بهگونهای تصویرسازی میشود که مخاطب همزمان با اینکه از درد و رنج این انسان مورد ستم و تبعیض دچار آزار ذهنی و روانی میشود، به همان اندازه میتواند به احساسات عمیق انسانهایی پی ببرد که به علتهای مختلف از جمله رنگ پوست یا نوع مذهب یا شیوه اندیشیدن یا گرایش جنسیشان از جامعه طرد و به جهان ترس، اندوه و تنهایی تبعید میشوند.
پایانبندی فیلم هم در نوع خود بیمانند است؛ اشپیلمان که دوباره به رادیو بازگشته است و آثار شوپن را مینوازد، با دیدن دوست دیرینهاش در اتاق فرمان، همزمان میخندد و میگرید، اما به نواختن پیانو ادامه میدهد و شنوندگان رادیو را سرشار از لذت میکند؛ بیآنکه از درد و رنج او کمترین آگاهی پیدا کنند.