نویسندگان: رانن برگمن و مارک مازتی، نیویورک تایمز
ترجمه: مهران فرازمند
جنگ طلبان در اسراییل و آمریکا بیش از یک دهه است که به تحریک برای جنگ علیه برنامه هسته ای جمهوری اسلامی مشغول هستند. آیا ترامپ نهایتا به چنین نقطه ای خواهد رسید؟
۱. مقدمه
جولای ۲۰۱۷، کاخ سفید به نقطه عطفی در مورد ایران رسید. ترامپ کمپینی برای خروج از توافق “وحشتناک” هسته ای که اوباما بر سر آن با ایران مذاکره کرد راه انداخته بود، اما اعضای برجسته کابینه ترامپ ماههای اول کار خود را صرف فشار به رییس جمهور کردند تا به جای به هم زدن کل توافق، روی توافقی قویتر مذاکره کند. تا آن زمان، فشارها برای مذاکره تداوم یافته بود.
اما مخالفین هم بیکار ننشسته بودند. استفان بنن که هنوز مشاور موثری برای رییس جمهور محسوب می شد از جان بولتون خواست راهبرد جدیدی در مورد ایران ترسیم نماید که در اولین گام، توافق با ایران را لغو کند. بولتون سفیر سابق در سازمان ملل و تحلیلگر فاکس نیوز بود و تا آن زمان سمت رسمی در تیم کابینه نداشت. از دید بنن، بولتون یک صدای بیرونی محسوب می شد که می توانست به ترامپ قوت قلب بدهد و او را از سرگردانی در مورد راهبرد مربوط به ایران برهاند.
بولتون به عنوان یک مقام ارشد امنیت ملی کابینه جورج بوش، یکی از معماران فرایند تغییر حکومت در عراق بود. او مدتهای طولانی نه فقط معتقد به خروج از توافق برجام ۲۰۱۵، بلکه مشوق براندازی حکومت ایران بود. اوایل جولای ۲۰۱۷ او چکیده نظرات خود را در گردهمایی سالانه گروه مطرود و برانداز مجاهدین خلق در پاریس اعلام کرد. بولتون با رجوع به راهبرد همیشگی واشینگتن، همان اعتقاد قبلی اش به سیاست تغییر حکومت در ایران را تکرار کرد و این جو هیجانی را ایجاد نمود که در طی دو سال آینده اثری از رهبران کنونی ایران نخواهد بود و “در تهران جشن خواهیم گرفت”.
سندی که بولتون به درخواست بنن تهیه نمود بیش از آنکه یک راهبرد باشد، طرحی برای توجیه خروج از توافق هسته ای بود. این سند تصویر مشخصی از آنچه پس از خروج ایالات متحده از توافق رخ می داد ارائه نمی کرد. اما دیدگاه های بولتون برای کسانی که طی سالها با او صحبت کرده بودند و نوشته او را در نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۵ خوانده بودند، شناخته شده بود: زمانی که دیپلماسی آمریکایی کنار گذاشته می شد، اسراییل باید ایران را بمباران می کرد.
در ماه مه ۲۰۱۸ و تنها چند هفته پس از انتساب بولتون به سمت مشاور امنیت ملی، ترامپ از توافق هسته ای خارج شده و گام به گام به سمت بحران نزدیک می شد. ماه ژوئن امسال، حملات علیه نفتکش ها در خلیج فارس رخ داد و ایالات متحده اتهام را متوجه تهران نمود. در ماه جولای، بریتانیا یک نفتکش ایرانی را نزدیک جبل الطارق توقیف کرد و ایران نیز نفتکشی با پرچم بریتانیا را در خلیج فارس متوقف نمود. جاسوسان آمریکایی در مورد حملات قریب الوقوع متحدین ایران در منطقه به نیروهای آمریکایی هشدار دادند. طی تابستان، اسراییل سلسله حملاتی را علیه متحدین ایران در عراق، سوریه و لبنان انجام داد. نتیجه طبیعی خروج آمریکا از توافق هسته ای با ایران این بوده است که ایران نیز اکنون دیگر خود را ملزم به تبعیت کامل از مفاد توافق نمی داند. این تصمیمی است که می تواند تهران را مجددا به انباشت اورانیوم غنی شده و سوخت مناسب برای سلاح هسته ای سوق دهد.
رییس جمهور و مشاورینش به این اقدامات به عنوان دلیل پیمان شکنی ایران استناد می کنند، حال آنکه این بحرانی است که پیش بینی می شد. یک سال قبل از خروج ترامپ از توافق، سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) ارزیابی طبقه بندی شده ای را ارائه نمود که واکنش های ایران را در قبال سیاست های سخت گیرانه ترامپ پیش بینی می کرد. جمع بندی این گزارش ساده بود: عناصر تندرو حکومت، میانه روها را به حاشیه خواهند راند و از هم گسیختگی روند دیپلماتیک، بروز حملات در خلیج فارس و عراق و سایر نواحی خاورمیانه را اجتناب ناپذیر خواهد کرد.
ایلان گولدنبرگ که یکی از مقامات ارشد پنتاگون در دوره اوباما است معتقد است در سالهای ماقبل توافق هسته ای ایران، یک وضعیت بلوف سه جانبه حاکم بوده است. اسراییل می خواست به دنیا بقبولاند که برنامه هسته ای ایران را بمباران خواهد کرد (اما هنوز تصمیمی در این مورد نگرفته است). ایران می خواست دنیا باور کند که امکان ساخت سلاح هسته ای را دارد (اما هنوز تصمیمی در مورد حرکت به سمت آن نگرفته است). ایالات متحده هم می خواست دنیا بداند که آماده است با استفاده از نیروی نظامی جلوی دسترسی ایران به سلاح هسته ای را بگیرد (اما در نهایت هرگز چنین نمی کند). هر سه طرف گام هایی را برمی داشتند که تهدیدات خود را باورپذیر کنند.
خروج ترامپ از توافق، بار دیگر این بازی را به جریان انداخت. این بار اما یک رییس جمهور در آمریکا حاضر است که سر و صدای زیادی در باب قدرت آمریکا دارد اما در واقع از کاربرد آن اجتناب می کند و این موجب بی ثباتی بیشتر در ماههای اخیر شده است.
جواد ظریف وزیر خارجه ایران در سخنرانی ماه آگوست خود در استکهلم گفت:”ترامپ تا وقتی پیش بینی ناپذیر است، نمی تواند انتظار پیش بینی پذیری از دیگران داشته باشد. پیش بینی ناپذیری منجر به شرایط مشابه در طرف دیگر و نهایتا بی ثباتی و هرج و مرج خواهد شد”.
به نظر می رسد هدف اولیه ترامپ، متلاشی کردن اقتصاد ایران از طریق تحریم ها باشد تا جایی که رهبران کشور حاضر به مذاکره مجدد در مورد توافق هسته ای و حمایت نظامی از حزب الله و سایر گروههای هم پیمانش شوند و به شرایط مورد نظر ایالات متحده رضایت دهند. اما این هدف همچنین بر این فرض قمارگونه مبتنی است که ایران پیش از نوامبر ۲۰۲۰ و انتخابات آتی آمریکا (که ممکن است بعد از آن رییس جمهور جدید، سیاستهای سخت گیرانه ترامپ را خاتمه دهد) توافق را نقض خواهد کرد.
همه اینها مطلوب مشاوران رییس جمهور و در بر گیرنده خواسته های بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسراییل و دولتهای عربی خلیج فارس است: یک خاورمیانه جدید که در آن اسراییل و برخی کشورهای سنی، بر کشور عمدتا شیعه ایران تفوق داشته باشند.
این با نگرش دوره اوباما، که در آن ایران از دسترسی به سلاح هسته ای منع شده ولی اثرگذاری و توازن قدرتش با عربستان سعودی به رسمیت شناخته می شد، کاملا متفاوت است. در آن نگرش، دو کشور می بایست توازن در همسایگی را می پذیرفتند. اما تیم ترامپ این نگرش را با تحقیر رد می کنند و در باب آن گفته اند: تصمیم گرفته ایم با ایران آنگونه که هست برخورد کنیم، نه آنطور که دوست داریم باشد”.
کسانی که در روزهای اولیه شروع کار اوباما به او نزدیک بودند می گویند او از همان ابتدا برنامه مشخصی برای آوردن صلح به خاورمیانه داشت. تام دانیلون مشاور امنیت ملی اوباما طی سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ می گوید: “ما از یک جنگ غیرضروری و نامعلوم اجتناب کردیم، ایرانیان را بر سر میز مذاکره آوردیم، زمان و فضای کافی به مذاکره اختصاص دادیم و به یک توافق موفق و بی سابقه در زمینه کنترل تسلیحات دست یافتیم . توافقی که مانع دسترسی ایران به سلاح هسته ای می شد و شفافیت بی سابقه ای برای جامعه بین الملل در مورد فعالیتهای ایران فراهم می ساخت. همه اینها منافع تمام عیار ایالات متحده را تامین می کند.”
خروج ترامپ از توافق و زنجیره اتفاقات ماههای اخیر باعث شده است که نگرانی ها در مورد احتمال اقدام نظامی آمریکا یا حمله اسراییل علیه ایران و حتی درگیری مغرورانه و حساب نشده طرفین افزایش یابد. حتی یک حمله محدود به ایران ممکن است موجب ناآرامی های گسترده ای گردد: حملات انتقام جویانه متحدین ایران به نیروهای آمریکایی در منطقه خلیج فارس، حمله به نفتکش ها و افزایش سرسام آور قیمت نفت، زنجیره ای از حملات حزب الله علیه اسراییل، حملات سایبری به غرب و نهایتا نیاز به اعزام سربازان آمریکایی بیشتر به نواحی تحت نفوذ ایران نظیر لبنان، سوریه، یمن و عراق.
حکایت پر تب و تاب این بحران، داستان رابطه پیچیده آمریکا و اسراییل است که هیچگاه بطور کامل بیان نشده است. داستان جنگی است که با ظرافت از آن پیشگیری شده و توافقی است که به دور از دسترس اسراییل در مورد آن مذاکره شده است. ماجرای دو متحد قدیمی است که با هم رقابت و از هم جاسوسی می کنند تا سیاست خارجی آمریکا را شکل دهند. مصاحبه های متعدد با دهها مقام رسمی فعلی و قبلی آمریکایی، اروپایی و اسراییلی در طی چند ماه، جزئیات تکان دهنده ای را افشا می کنند که چطور اسراییل در سال ۲۰۱۲ تا آستانه حمله نظامی به ایران پیش رفت. این وضعیت تا جایی پیش رفته بود که تیم اوباما طرح هایی را برای مهار وضعیت در صورت بروز این حملات تدوین کرد. یکی از این طرح ها، شبیه سازی تخریب کامل یکی از تاسیسات هسته ای ایران در صحرای غربی ایالات متحده با یک بمب سی هزار پوندی بود. آمریکایی ها همچنین اقدامات شناسایی اسراییل علیه ایران را زیر نظر داشتند. هنگامی که پهبادهای شناسایی اسراییلی از پایگاهی در آذربایجان برمی خاستند تا اهدافی در ایران را شناسایی کنند، ماهواره های آمریکایی از این پهبادها تصویربرداری می کردند. این داستان همچنین جزئیات افشا نشده ای را در مورد کمپین فشار نتانیاهو بر ترامپ برای خروج از توافق با ایران در بر دارد.
نتانیاهو اخیرا با پشت سر گذاشتن دیوید بن گوریون، طولانی ترین دوره نخست وزیری در اسراییل را از آن خود کرده است. اما او هنوز برای بقای آینده سیاسی خود منتظر نتایج انتخابات ۱۷ سپتامبر است. برخی از رقبای کنونی وی همان کسانی هستند که چند سال پیش مخالفین سرسخت فشار او برای حمله به ایران بودند.
صرف نظر از نتیجه انتخابات، دورنمای بحران ایران ممکن است به سرعت تغییر کند. در اجلاس اخیر سران گروه هفت، ترامپ حتی اعلام کرد که ممکن است در هفته های پیش رو با حسن روحانی رییس جمهور ایران ملاقات کند. این پیش بینی، زنگ خطر را در اسراییل به صدا درآورد و برخی مقامات سیاسی، نگرانی خود را از تزلزل رییس جمهور آمریکا (که اسراییل سرمایه گذاری زیادی روی او کرده) در محافل خصوصی اظهار داشتند. اما نتانیاهو می گوید هیچ جای نگرانی نیست. در ماه آگوست و طی یک مصاحبه در دفترش در اورشلیم، او امکان اینکه ترامپ هم مانند اوباما بخواهد برای اجتناب از جنگ با ایران به یک توافق روی برنامه هسته ای برسد را منتفی ندانست و در ادامه گفت:”اما این بار، ما توانایی تاثیرگذاری خواهیم داشت”.
۲. آشکارسازی متقابل کامل
نخستین اعلان عمومی درباره برنامه مخفی غنی سازی اورانیوم در ایران در تابستان ۲۰۰۲، زمانی که آمریکا مهیای جنگ با عراق می شد، رخ داد. سرویس های اطلاعاتی غرب دریافته بودند که دانشمندان در تاسیسات هسته ای نطنز تلاش برای غنی سازی اورانیوم را آغاز کرده اند. بخشی از این یافته ها به دست مجاهدین خلق رسید و در یک کنفرانس مطبوعاتی علنی شد. تیم بوش که درگیر موضوع عراق بود، ترجیح داد راه مذاکره با ایران و تحریم هم زمان را در پیش گیرد. بسیاری از مقامات اسراییلی به این نتیجه گیری رسیدند که ایالات متحده، در انتخاب کشور هدف برای جنگ اشتباه کرده است.
با انتخاب محمود احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور ایران در سال ۲۰۰۵، نگرانی های رهبری اسراییل بیشتر شد. احمدی نژاد بلافاصله با طرح موضوع “پایان اسراییل” و ساختگی خواندن تندروی های نازی ها علیه یهودیان، دیدگاه هایش را در مورد اسراییل آشکار کرد. حمایت ایران از گروه های شبه نظامی نظیر حماس و حزب الله افزایش یافت و برنامه هسته ای ملی شتاب گرفت. در اسراییل، حکومتی که بازماندگان هولوکاست آن را ساخته اند، این تحرکات باعث شد که ایران یک تهدید واقعی تلقی شود.
رهبری وقت اسراییل لحظات حساسی را می گذراند. در ژانویه ۲۰۰۶، آریل شارون نخست وزیر اسراییل دچار حمله قلبی شد و به اغما رفت. ایهود اولمرت معاون شارون که جانشین او شده بود، منابع نامحدود و آزادی عمل کامل به کمپین مخفی موساد داد تا پروژه هسته ای ایران را متوقف یا حداقل دچار تاخیر کند. ایهود باراک، یکی از نخست وزیران اسبق، در سال ۲۰۰۷ وزیر دفاع کابینه اولمرت شد و کتبا به ستاد ارتش اسراییل دستور داد طرح هایی برای حمله گسترده به ایران تهیه کنند. اما اولمرت معتقد بود در مورد فوریت تهدید ایران بزرگنمایی شده است. نظر شخصی او این بود که “حتی اگر به نظر برسد ایران امکان دستیابی به بمب هسته ای را دارد، اسراییل نباید رهبری عملیات نظامی علیه ایران را برعهده بگیرد. همانطور که پاکستان بمب دارد و اتفاقی نیفتاده است، اسراییل می تواند با ایران دارنده بمب هسته ای کنار بیاید”.
نتانیاهو رهبر حزب محافظه کار لیکود نظر کاملا متفاوتی داشت. او فارغ التحصیل موسسه فناوری ماساچوست بود و سابقه کار در گروه مشاورین بوستون را داشت و در آنجا بود که با میت رامنی (که بعدها کاندید ریاست جمهوری آمریکا گردید) دوست شد. نتانیاهو در زمان دوره اول نخست وزیری (۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹) در جلسه کنگره اعلام کرده بود که تنها ایالات متحده می تواند از پیامدهای فاجعه بار ایران هسته ای پیشگیری کند.
حال در مقام رهبر لیکود، نتانیاهو بار دیگر نزدیک ترین متحد خود را به “پیکار علیه تهدید ایران” (توصیفی که اوزی آراد مشاور ارشد او می کرد) فرا می خواند. طی یک سخنرانی در کنفرانس سالانه ۲۰۰۷ کمیته روابط آمریکا و اسراییل (آیپک) در واشینگتن، نتانیاهو خواهان تحریم های بیشتر علیه ایران شد. او همچنین با دیک چنی معاون رییس جمهور دیدار و اعلام کرد اگر غرب در برخورد نظامی کوتاهی کند، ایران مطمئنا به بمب دست خواهد یافت.
نتانیاهو، چنی را گوشی شنوا یافت. رهبری نظامی و غیرنظامی پنتاگون و به تبع آن رییس جمهور اشتیاق کمی به یک جنگ پیشگیرانه دیگر داشتند. اما چنی مثل بولتون نگاهی بلندپروازانه داشت و برای حمله نظامی به ایران در دوره دوم ریاست جمهوری بوش فشار می آورد.
طی ملاقات با بوش در ماه مه ۲۰۰۸، چنی و رابرت گیتس (وزیر دفاع) در مورد عاقلانه بودن حمله به ایران مشاجره کردند. گیتس معتقد بود حمله نظامی آمریکا یا اسراییل به ایران موجب تقویت تندروها در دولت ایران شده و کشور را پشت سر حکومت متحد می کند. گیتس گفت باید به اولمرت صریحا گفته شود که اسراییل نباید بطور یک جانبه اقدام به حمله کند. چنی کاملا مخالف بود و معتقد بود که حمله به ایران ضروری است و کاخ سفید حداقل باید به اسراییل امکان عمل بدهد. گیتس در خاطراتش در مورد تفکر چنی می نویسد:”اگر یک ایران مسلح هسته ای وجود داشته باشد، مردم می گویند تیم بوش می بایست آن را متوقف می کرد”.
در همان ماه، بوش آخرین سفر دوران ریاست جمهوری خود را به اورشلیم داشت. اولمرت امیدوار بود جاسوسان آمریکایی و اسراییلی اطلاعات خود در مورد ایران را به اشتراک بگذارند و به این منظور جلسه ای خصوصی در محل اقامت خود برگزار کرد. به گفته یک مقام رسمی، پس از خلوت شدن اتاق اولمرت به بوش گفت:”بیا با هم روراست باشیم”. بوش موافقت کرد و این شروع یک همکاری گسترده تر اطلاعاتی بین جاسوسان آمریکایی و اسراییلی و یک “آشکارسازی کامل متقابل” بود که به عملیات “بازی های المپیک” انجامید که شامل انتشار بدافزارهای پیچیده کامپیوتری نظیر استاکس نت به منظور خرابکاری در تاسیسات هسته ای و نهایتا مهار ایران بود.
بوش اما در جریان گزینه دیگر نیز قرار گرفت. اولمرت شبی او را به صرف شام با تیم امنیت ملی خود و از جمله ایهود باراک دعوت کرد. باراک وزیر دفاع مانند چنی موضعی تندرو در مورد ایران داشت. آنطور که اولمرت تعریف می کند، او و بوش بعد از شام در یک سرسرای خلوت قدم می زدند و بعد از لمیدن روی مبلهای چرمی، اولمرت سیگاری روشن کرده و به بوش می گوید باراک حرفهایی دارد که برای او شنیدنی خواهد بود.
بوش تمایلی به این موضوع نداشت و به اولمرت گفت: “می دانم که حضور او (باراک) از نظر سیاسی برایت مهم است، ولی موضع من در مورد ایران را می دانی. من مشخصا با حمله به ایران مخالفم”. اولمرت اصرار کرد و نهایتا بوش نرم شد. کمی بعد باراک با سیگار و لیوان ویسکی در اتاق بود و سخنرانی مفصلی در مورد تهدید ایران ایراد کرد. نهایتا بوش با کوبیدن روی میز حرف او را قطع کرد و گفت: “ژنرال باراک، می فهمی نه یعنی چه؟ نه یعنی نه”.
باراک اما واکنش بوش را جور دیگری به یاد می آورد. در روایت باراک، بعد از پایان صحبت هایش، بوش رو به سوی اولمرت کرد و در حالی که با انگشت به باراک اشاره می کرد گفت: “این حرفهایش مرا به وحشت می اندازد”. (یکی از سخنگویان بوش می گوید رییس جمهور اسبق هر دو روایت را تکذیب می کند).
باراک امروز دیدگاه بوش را بی ربط می داند و می گوید: “حقیقت این است که هشدار بوش تاثیری به حال ما نداشت چون در آن زمان (اواخر سال ۲۰۰۸) هیچ طرح واقعی و موجه برای حمله به ایران نداشتیم. می دانستیم که هر چه پس از این رخ دهد، در دوره رییس جمهور بعدی خواهد بود”.
۳. اوباما به عنوان بخشی از مشکل
چند ماه پس از شروع ریاست جمهوری اوباما، نتانیاهو دومین دوره نخست وزیری خود را آغاز کرد. علیرغم تفاوتهای نظری شان، نتانیاهو امیدوار بود که رییس جمهور جدید آمریکا شریک همراه تری برای او بر ضد ایران باشد. طی کمپین انتخاباتی، اوباما در ابتدا با مخالفتش با جنگ عراق مورد توجه قرار گرفت و به تهدید ایران اشاره کرد. ماه ژوئن ۲۰۰۸ او به مخاطبانش در آیپک گفته بود: “برای دفاع از امنیت خود و متحدمان اسراییل، گزینه نظامی همواره روی میز خواهد بود”.
طی نخستین ملاقات دو رهبر در کاخ سفید در ماه مه ۲۰۰۹، همراهان مظطربانه بیرون اتاق بیضی شکل منتظر بودند. ملاقاتی طولانی که برخی گمان می بردند نخست وزیر زیرک و کارکشته اسراییل سخنرانی مفصلی برای رییس جمهور جوان درباره فلسطینیان و امنیت اسراییل کرده باشد. اما با باز شدن در، این نتانیاهو بود که فرسوده و رنجور خارج شد. به قول آراد: “بی بی چیزی نگفت، ولی رنگش پریده بود. کاملا شوکه بود و محل را ترک کرد”. چندین ساعت بعد بود که او به سخن آمد و گفت که اوباما به او پریده است و از او درخواست کرده که روند اسکان در کرانه غربی را سریعا متوقف کند. نتانیاهو خودش می گوید: “اوباما کاملا طرف فلسطینیان را گرفت” و به شکل تاسف آوری می گوید “حتی یک آجر نه”. این را طوری می گوید که انگار اوباما از ابتدا بر ضد او بوده است. (یک مقام رسمی دولت اوباما در کاخ سفید می گوید اوباما عبارت اخیر را به زبان نیاورده است.)
روابط دو دولت در سطح کابینه البته گرم تر بود. نتانیاهو، آراد را به عنوان مشاور امنیت ملی خودش انتخاب کرده بود که ارتباط مستقیمی با ژنرال جیمز جونز و بعدها دانیلون مشاورین امنیت ملی اوباما داشت و برنامه هسته ای ایران را مورد بحث قرار می داد. مقامات آمریکایی و اسراییلی بطور منظم ملاقات حضوری و بیشتر ویدئو کنفرانس داشتند. همکاران اوباما بر سری بودن کامل جلسات تاکید می کردند و یک موضوع اضطراری در دستور کار بود: تداوم ساخت تاسیسات هسته ای سری در دل کوه در نزدیکی شهر مقدس قم.
تاسیسات غنی سازی سوخت فردو در آوریل ۲۰۰۸ توسط منبعی که با سازمان اطلاعات بریتانیا کار می کرد کشف شد و جزئیات اولیه در اختیار سازمانهای جاسوسی آمریکا و اسراییل قرار گرفت. برخلاف تاسیسات نطنز، فردو کوچکتر از آن بود که برای تولید مقادیر کافی سوخت هسته ای متعارف کافی باشد. همین موضوع، ظن به استفاده از آن برای سلاح هسته ای را تقویت می کرد.
مقامات آمریکایی و اسراییلی حالا با این واقعیت مواجه بودند که عملیات خرابکاری در برنامه هسته ای ایران و توقف آن شکست خورده بود. رویکرد اسراییلی ها که باراک آن را به پیش می برد ساده بود: تا زمان ورود ایران به “آخرین نقطه امن” وقت زیادی برای تلف کردن باقی نمانده بود. نقطه ای که در آن برنامه هسته ای به سطحی از پیشرفت و محافظت می رسید که هیچ حمله ای نمی توانست بر آن تاثیرگذار باشد. از دید باراک، ایالات متحده شاید می خواست استفاده از بمبهای با قابلیت نفوذ زیرزمینی خود را به تاخیر بیندازد، ولی اسراییل چنین صبری نداشت و اگر قرار بود به تنهایی اقدام کند، باید زودتر چنین می کرد. برخی برنامه ریزان نظامی آمریکا راهکار باراک را به تمسخر “چمن زنی” می نامیدند: تلاشی ملالت آور و تکراری که ایالات متحده را تشویق به اقدام کند. به گفته دنیس راس که در زمان اوباما مسئول سیاست ایران در شورای امنیت ملی بود، “باراک به ما می گفت ما نمی توانیم مثل شما عمل کنیم، پس باید زودتر اقدام کنیم. ما حرف او را یک جور فشار برنامه ریزی شده بر خودمان تعبیر می کردیم.”
در طی دوره اول اوباما، جمعی از مقامات ارشد آمریکایی راهی اسراییل شدند تا برنامه ریزی اسراییلی ها را بسنجند و نتانیاهو و باراک را متقاعد کنند که ایالات متحده موضوع را جدی تلقی می کند اما دسترسی ایران به سلاح هسته ای نزدیک نیست. وندی شرمن از مقامات ارشد وزارت خارجه دولت اوباما می گوید: “پیام ما این بود که نگرانی های شما را درک می کنیم. اما لطفا شتاب نکنید و جنگی را شروع نکنید که بخواهید به حمایت شما برخیزیم”.
یکی از اولین مقامات که به اسراییل سفر کرد رابرت گیتس بود که به خواست اوباما در پنتاگون مانده بود. او جولای ۲۰۰۹، درست چند هفته پس از شروع جنبش سبز که هزاران معترض را به خیابان های تهران کشاند، وارد اسراییل شد. حکومت ایران متزلزل به نظر می رسید و نتانیاهو به گیتس گفت که او متقاعد شده است که حمله نظامی به ایران اثری فراتر از توقف برنامه هسته ای دارد و می تواند محرکی برای براندازی حکومت توسط ایرانیان شود. گیتس این حرف نتانیاهو را هم به یاد می آورد که گفته بود پاسخ ایران به چنین حمله ای محدود خواهد بود. گیتس واکنشی مشابه برخورد یک سال قبل با چنی را داشت و گفت که تجربه تاریخی نتانیاهو او را گمراه کرده است. این درست است که عراق حمله سال ۱۹۸۱ اسراییل به راکتور هسته ای اوزیراک را تلافی نکرد. این هم درست است که سوریه واکنشی به بمباران راکتور هسته ای مشکوک در سال ۲۰۰۷ نداشت. اما ایران بسیار متفاوت از عراق و سوریه است. منظور گیتس کاملا روشن بود: ایران کشوری قدرتمند با نیروی نظامی توانمند و گروههای نیابتی مانند حزب الله بود که می توانست مسبب خشونتی جدی در مرزهای اسراییل شود.
رابطه میان اوباما و نتانیاهو رو به تزلزل گذاشت. مایکل اورن سفیر وقت اسراییل در واشینگتن به یاد می آورد که نتانیاهو می گفت: “اوباما خودش بخشی از مشکل است، نه راه حل”. رابطه ناخوشایند به جنبه های دیگر نیز تسری یافت. آراد به یاد دارد که وقتی همراه نتانیاهو در سال ۲۰۱۰ در نشست دیگری با اوباما شرکت کرده بود، جو بایدن معاون رییس جمهور بازوی آراد را گرفته و با لبخند گفته بود: “یادت باشد من بهترین دوست تو در اینجا هستم”.